مطلب ویژه میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع)
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ
وقتی امام به سوی مدینه رفت، معاویه که دیگر خیالش از طرف آنحضرت راحت شده و تسلط کاملش بر عراق
به دست آورده بود، شروع به آزار و اذیت مردان حق و طرفداران علی
علیهالسلام کرد. او با تغییراتی که در احکام الهی به وجود میآورد روز به
روز بر تعداد مخالفان خود میافزود؛ به طوری که افراد زیادی از مردان حق و
حتی کسانی که با معاویه بیعت کرده و زیر فرمانش بودند و در دستگاه اموی
خدمت میکردند، از او بریدند و به سوی مدینه رهسپار شدند تا در زیر بیرق
اسلام نفس بکشند. از آن جمله ابودردا، قاضی معروف دمشق بود. کمکم مدینه به
عنوان پایگاهی برای پناهندگان سیاسی درآمد و هر کس که از ظلم و ستم معاویه
به تنگ میآمد، به سوی مدینه میرفت و در پناه امام حسن قرار میگرفت.
زیاد بن ابیه کسی بود که معاویه او را به پدر خود ابوسفیان نسبت داده، سپس برادر خود خوانده و او را به استانداری شهر کوفه گمارده بود. این کار معاویه از حرکتهای بسیار زشت سیاسی او بود که در دروان خلافتش انجام داد و با مخالفتهای زیای هم روبهرو شد. گروهی از صحابهی پیامبر به آن شدیدا اعتراض کردند. امام حسن و برادرش حسین نیز از جمله کسانی بودند که به شدت با این حرکت زشت سیاسی معاویه به مخالفت و اعراض برخاستند. گروهی از صحابهی پیامبر در نامهای اعتراضآمیز به معاویه نوشتند:
«طبق فرمایش رسولخدا، زنازاده، متعلق به مادر است و زناکار باید سنگسار شود. زیاد که یک زنازاده است، باید به نام مادرش زیاد بن سمیه نامیده شود و نه
زیاد بن ابوسفیان؛ زیرا ابوسفیان از جمله کسانی بود که با سمیه رابطهی نامشروع داشت!»
امام حسن و برادرش حسین نیز هر کدام نامههای جداگانهای برای معاویه و زیاد بن سمیه نوشتند و به این مطلب شرمآور اعتراض کردند. حسین در نامهاش به معاویه نوشت: «ای معاویه! آیا تو ادعای برداری با زیاد بن سمیه را داری؟ زیاد پسر سمیه است که بر بستر زنا به دنیا آمده است. تو گمان میکنی که او پسر پدر توست. در صورتی که پیامبر گرامی اسلام فرموده است که فرزند بر بستر زنا به دنیا آمده، متعلق به مادر است و زناکار باید سنگسار شود. تو سنت پیامبر را زیر پا نهادی و از هوا و هوس خود پیروی کردی و زیاد را بر مردم مسلمان بصره و کوفه مسلط ساختی!»
حال، همین زیاد بن ابیه در کوفه شروع به آزار و اذیت دوستداران اهل بیت کرده بود. اموال سعید را مصادره کرده، خانهاش را آتش زده و خانوادهاش را هم زندانی کرده بود. امام از شنیدن خبر این حرکت زشت زیاد، به شدت ناراحت و نگران شد. با عصبانیت برخاست، قلم و کاغذ آورد و نامهای خطاب به زیاد نوشت. امام در نامهاش با کلامی، استوار و محکم، زیاد را مورد خطاب قرارداد و ضمن حمایت از سعید، زیاد را به امر به معروف و نهی از منکر فراخواند و در نامهاش با او از موضع قدرت برخورد کرد. نامهی امام خطاب به زیاد چنین بود:
«تو یکی از مسلمانان را در مورد خشم و غضب خود قرار داده و در آزار او کوشیدهای! در حالی که سود او سود مسلمانان و ضرر به او ضرر به مسلمانان است. خانهاش را ویران و اموالش را مصادره کردهای. اینها بس نبود که خانوادهاش را هم به زندان انداختهای؟! وقتی این نامه به تو میرسد، فورا خانهی سعید را درست کن و اموالش را به او بازگردان. خانوادهاش را هم در اولین فرصت آزاد کن. میانجیگری مرا دربارهی او بپذیر تا پاداش و جزای نیک به تو برسد!»
زیاد که نه تنها زنازاده، بلکه مردی پستفطرت بود و از سوی معاویه به یک
مقام رفیع و بلند دنیوی رسیده بود، فراموش کرد که چه شخصیت مهمی برای او نامه نوشته و او را مورد خطاب قرار داده است. کبر و غرور و مقام کاذب دنیوی نگذاشت تا بفهمد که چه سعادتی به او روی آورده و چه شخصیتی برایش نامه نوشته است. شخصیت مهربانی که در پایان نامهاش حتی برای فرد فاسدی مانند او، وعدهی جزای نیک داده بود. زیاد از لحن نامهی امام - که از موضع قدرت نوشته شده بود - به جای آن که بر سر عقل بیاید و پس از توبه، به فرمودهی آنحضرت عمل کند، به شدت خشمگین شد و جواب زشت و گستاخانهای برای امام نوشت. جوابی که در آن ذات پلید خود را آشکار ساخت و لعنت ابدی خدا را برای خود خرید. از یک زنازادهی نابکار جز این هم انتظار نمیرفت. نامهی زیاد خطاب به امام چنین بود:
«از زیاد بن ابیسفیان به حسن بن فاطمه.
نامهات به دستم رسید و آن را خواندم. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودی؟ در حالی که من بر سر مقام و قدرتم؛ اما تو نیازمندی هستی که از من تقاضای بخشش سعید را کردهای. تو که از مردم عادی و معمولی هستی، به چه حقی و با چه جرأتی مثل یک حاکم قدرتمند به من فرمان میدهی واز مرد خائنی که به تو پناه آورده است و تو پناهش دادهای حمایت میکنی؟! آیا نمیدانی که تو خود نیز با حمایت و پناه دادن به او، مجرم به حساب میآیی؟ به خدا سوگند که اگر سعید را در میان پوست و گوشت خود هم پنهان کنی، نمیتوانی از او محافظت کنی. بدان که من اگر به تو دست یابم، ملاحظهی هیچ چیز را نخواهم کرد و گوشت تو را لذیذترین گوشت برای خوردن میدانم. پس، هر چه زودتر سعید را رها کن. اگر او را ببخشم، به خاطر میانجیگری تو نیست و اگر او را بکشم، به جرم صحبت او با پدر توست!»
زیاد بن ابیه نوشتن چنین نامهای، روح خبیث خود را نشان داد. او زنازادهای بود که در پستی و فرومایگی و تکبر و بیعفتی یگانه بود و امام او را به خوبی میشناخت. برای همین هم نامهاش را آنگونه نوشته و از جایگاه قدرت و بالا او
را مورد خطاب قرار داده و شخصیت او را به چیزی نگرفته بود.
امام وقتی نامهی توهینآمیز زیاد را خواند، دست از حمایت سعید بن ابی سرح برنداشت. نامهای برای معاویه نوشت و نامهی سراسر توهین زیاد را هم به آن ضمیمه کرد و برای او فرستاد. از او خواست تا جلو افسار گسیختگی زیاد را بگیرد و امنیت سعید را به او بازگرداند. معاویه که مردی باهوش،زیرک و سیاستمدار بود و شخصیت امام را هم به خوبی میشناخت و میدانست که در افتادن با آنحضرت به سود او و حکومتش نیست، نامهای به این مضمون برای زیاد نوشت:
«حسن بن علی! نامهای برایم نوشته است و نامهای را هم که تو برای او نوشته بودی، ضمیمهی نامهاش کرده است. من از این برخورد احمقانه تو درشگفتم. البته میدانم که تو این خصلتها را از مادرت، سمیه به ارث بردهای و همان خصلتها تو را بر آن داشته است که آن چنان نامهای برای حسن بن علی بفرستی و در آن به پدرش دشنام بدهی. در صورتی که به جان خودم سوگند تو در گناه و فساد، سزاوارتری. اینکه حسن نام خود را پیش از نام تو نوشته است، حق دارد؛ او مقام والایی دارد. اگر او نام خود را پیش از نام تو بنویسد، از مقام تو چیزی کم نمیشود. اگر عقلت را خوب به کار بیندازی، متوجه میشوی که او حق دارد، در نامهاش به تو فرمان بدهد و خود را برای آزادی سعید واسطه قرار دهد. اگر تو شفاعت و میانجیگری او را نپذیرفتهای، افتخار بزرگی را از دست دادهای؛ زیرا او از هر نظر و از هر جهت، والاتر از تو است. تا این نامه به دستت رسید، خانوادهی سعید را آزاد کن؛ خانهاش را بساز و تحویلش بده. اموالش را هم به او بازگردان. دیگر کاری به کار او نداشته باش و مزاحمش مشو! من به جز این نامه، نامهای هم برای سعید نوشتهام و در آن، آزدیاش را به او خبر داده و گفتهام اگر دلش خواست، در مدینه بماند، و گرنه میتواند به شهر خودش برگردد.
ای زیاد! وای بر تو که حسن را به مادرش نسبت دادهای و قصد جسارت و گستاخی داشتهای. تو او را به کدام مادر نسبت میدهی؟ اگر تو آگاه، عاقل و
صاحب فکر و اندیشهی سالم بودی، باید میدانستی که این نسبت که تو به نظر خودت برای توهین کردن به او نوشتهای و او را پسر فاطمه نامیدهای، بزرگترین و والاترین افتخار برای او است؛ زیرا مادر او، فاطمه، دختر رسول خداست. آیا این را نمیدانی؟»
- ۹۴/۰۴/۰۸